دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 14710
تعداد نوشته ها : 14
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شخصی به محضر مبارک امام حسین (ع) رسید و پس از سلام گفت : ای فرزند پیامبر (ص) سؤالی دارم . امام فرمود: بپرس . 
او پرسید: بین ایمان و یقین ، چقدر فاصله است ؟. امام فرمود: به اندازه چهار انگشت . او پرسید: چگونه ؟ امام فرمود: ایمان ، آن چیزی است که شنیده باشیم ، و یقین چیزی است که آن را ببینیم ، و بین گوش و چشم ، چهار انگشت فاصله است . او پرسید: بین زمین و آسمان ، چقدر فاصله است ؟ امام فرمود: به مقدار استجابت یک دعا. او پرسید: بین مشرق و مغرب چقدر فاصله است ؟. 
امام فرمود: به اندازه سیر یک روز خورشید. او پرسید: عزت انسان در چیست ؟. امام فرمود: در بی نیازی از مردم . او پرسید: زشت ترین چیزها چیست ؟ امام فرمود: فسق و گناه در پیرمرد، سختگیری و تندی در فرمانروا، دروغ از افراد سرشناس و بزرگ ، بخل از ثروتمند، و حرص و آز، از دانشمند. او عرض کرد: ای فرزند پیامبر (ص) راست فرمودی ، اینک از تعداد امامان آگاهم ساز. امام فرمود: آنها همانند برگزیدگان بنی اسرائیل ، دوازده نفر می باشند. او عرض کرد: نام آنها را بشمار. 
امام حسین (ع) اندکی درنگ نمود و سپس سرش را بلند کرد و فرمود: ای برادر عرب ، نام آنها را برای تو می شمارم امام و خلیفه بعد از رسول خدا (ص) 
1- امیر مؤمنان علی بن ابیطالب 2- و برادرم حسن 3- و خودم و 9 فرزندم می باشیم که آن 9 نفر عبارتند از: 4- پسرم علی 5- محمد بن علی 6- جعفر بن محمد 7- موسی بن جعفر 8- علی بن موسی 9- محمد بن علی 10- علی بن محمد 11- حسن بن علی و پس از او فرزندش مهدی (ع) که نهمین فرزند من است و در آخرالزمان برای زنده کردن دین ، قیام خواهد کرد.

داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی

روزی امام حسین (ع) از جائی عبور میکرد دید جوانی به سگی غذا می دهد، به او فرمود: به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می کنی ؟ او عرض کرد: من غمگین هستم ، می خواهم با خشنود کردن این حیوان غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد، اندوه من از این رواست که من غلام یک نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم . امام حسین (ع) با آن غلام نزد صاحب او که یهودی بود آمدند، امام حسین (ع) دویست دینار به یهودی داد، تا غلام را خریداری کرده و آزاد سازد. یهودی گفت : این غلام را به خاطر قدم مبارک شما که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به غلام بخشیدم و آن پول مال خودتان باشد. امام حسین (ع) هماندم غلام را آزاد کرد و همه آن بوستان و پول را به او بخشید وقتی که همسر یهودی ، این بزرگواری را از امام حسین (ع) دید گفت :من مسلمان شدم و مهریه ام را به شوهرم بخشیدم و به دنبال او شوهرش گفت : من نیز مسلمان شدم و این خانه ام را به همسرم بخشیدم

داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی

معاویه در مدینه جاسوسی داشت و حوادث مدینه را با فرستادن نامه برای معاویه ، به او گزارش می داد، در یکی از گزارشها برای معاویه نوشت : حسین بن علی (ع) کنیز خود را آزاد نموده و سپس با او ازدواج کرده است . وقتی که این خبر به معاویه رسید نامه ای به این مضمون برای امام حسین (ع) نوشت : به من خبر رسیده که تو با کنیز خود ازدواج کرده ای ، و بجای اینکه با همتاهای خود در طائفه (بزرگ) قریش ازدواج کنی که اگر با آنها ازدواج می کردی ، فرزند نجیب از آنها به دنیا می آمد و تو شخصیت خود را حفظ می کردی ولی نه درباره فرزندت و نه درباره خودت اندیشیدی و با کنیزی ازدواج کردی ، که از شاءن تو دور است . امام حسین (ع) پس از دریافت نامه معاویه ، در پاسخ او چنین نوشت : نامه و انتقاد تو در مورد ازدواج من با کنیز آزاد شده ام به من رسید، این را بدان هیچکس در شرافت و در نسب به مقام رسول خدا (ص) نمی رسد، من کنیزی داشتم برای وصول به ثواب خدا او را آزاد ساختم سپس بر اساس سنت پیامبر (ص) با او ازدواج نمودم و این را نیز بدان که اسلام خرافات جاهلیت را از بین برد و هیچگونه سرزنشی بر مسلمانان روا نیست ، مگر گناه کنند (و من ثواب کردم نه گناه) بلکه سرزنش سزاوار آن کسی است که پیرو برنامه های جاهلیت باشد. وقتی که جواب نامه امام حسین (ع) به معاویه رسید، آن را خواند و سپس ‍ به یزید داد یزید آن را خواند و به پدرش گفت : افتخار حسین بر تو بسیار کوبنده است . معاویه گفت : چنین نیست ولی زبان بنی هاشم تند و تیز است که سنگ کوه را متلاشی می کند و دریا را می شکافد.


داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی

عصر حکومت معاویه بود و ولیدبن عقبه از سوی او فرماندار مدینه بود. روزی امام حسین علیه السلام و ولید بر سر مزرعه ای باهم نزاع کردند. امام علیه السلام دستار از سر ولید برداشت و به گردنش پیچید. مروان فاسق که شاهد ماجرا بود گفت : من تابه حال ندیده بودم که مردی این گونه بر امیر خود جرات داشته باشد که حسین بر تو جسارت کرد. ولید که از نیت تحریک آمیز مروان آگاه بود گفت : به خدا سوگند این حرف را بخاطر دفاع از من نمی گوئی بلکه بخاطر حسادت بر حلم من می گوئی که نسبت به حسین دارم . آنگاه گفت : مزرعه از آن حسین است . امام علیه السلام به ولید فرمود: مزرعه از آن تو باشد و برخاست و رفت .

قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری

روزی امام حسین علیه السلام در گوشه ای از مسجد پیامبر صلی اللّه علیه و آله نشسته بود. مردی عرب نزد او آمد و گفت : یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان ادای آن را ندارم . نزد خودم می روم و از کریمترین مردم درخواست می کنم و کسی را کریمتر از اهلبیت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله نمی شناسم . امام حسین علیه السلام فرمود: ای برادر عرب من سه سوال می کنم اگر یکی از آنها راجواب دادی یک سوم بدهی تو را می پردازم و اگر دو مساءله را پاسخ دادی دوثلث آن را ادا می کنم و اگر هر سه سوال را جواب دادی تمام بدهی تو را می پردازم . مردعرب گفت : یابن رسول اللّه آیامانند شما از مانند من (که عربی جاهل و بی سواد هستم) سوال می کند؟ شما که اهل علم و شرف و بزرگی هستید؟ امام حسین علیه السلام فرمود: بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلی اللّه علیه و آله فرمود: (المعروف بقدر المعروفه (به اندازه معرفت احسان شود. مرد عرب گفت : هر چه می خواهید سوال کنید اگر دانستم جواب می دهی و اگر ندانستم از شما می آموزم . و لاقوه الاباللّه امام علیه السلام پرسید: (ای الاعمال افضل (کدام اعمال بهترند؟ جواب داد الایمان باللّه ایمان به خدا حضرت پرسید: ( فما النجاه من المهلکه (راه نجات از مهلکه کدام است ؟ پاسخ داد: الثقه باللّه اعتماد و توکل بر خداوند. 
امام علیه السلام سوال کرد: (فمایزین الرجل) (چه چیزی به مرد زینت می بخشد؟) مرد عزب جواب داد: (علم معه حلم (توکل توام با بردباری 
حضرت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چیزی او را زینت می دهد؟مرد عرب: ( فقر معه مروه (مال همراه بامروت امام علیه السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟ مرد عرب:( صاعقه تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک) صاعقه ای از آسمان پائین آید واو را آتش زند که مستحق چنین عذابی است امام علیه السلام خندید و کیسه ای را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد و انگشتری را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید و فرمود: طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگی نما. مرد عرب آنها را برداشت و گفت:( اللّه اعلم حیث یجعل رسالته) یعنی : خداوند بهتر می داند که رسالتش را در کجا قرار دهد.

قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری

X